دکتر محمدرضا توکلى صابرى
على اکبر دهخدا در لغتنامه در زیر کلمه قومس از معجم البلدان چنین نقل مىکند: «ناحیهاى است بزرگ و در اقلیم رابع قرار دارد. طول آن ۷۷ درجه و ربع و عرض آن ۳۶ درجه و خمس و سى دقیقه مىباشد. قومس معرب کومس است و سرزمینى است پهناور مشتمل بر شهرها و دهها و کشتزارها که در دامنه کوهستان طبرستان قراردارد و شهر مشهور آن دامغان است که در میان رى و نیشاپور واقع شده و از شهرهاى مشهور آن بسطام و بیار است. گروهى سمنان را نیز از قومس شمارند و برخى آن را جزو رى دانند». سپس در دنباله آن از ترجمه کتاب مازندران و استرآباد رابینو چنین مىآورد: «موضعى است در مازندران که سابقا طبرستان نام داشته. قسمتى از ایالت قدیمى فرشوداگر بشمار مىرفته و این ایالت هم شامل آذربایجان، آهار: طبرستان، گیلان، دیلم، رى، قومس، دامغان و گرگان بوده است» (۱).
دکتر محمد معین در فرهنگ خود مىنویسد: «نام ناحیه وسیعى واقع در ذیل کوههاى طبرستان، در بین رى و نیشابور. قصبه مشهور آن دامغان است. شهرهاى معروفش بسطام و بیار است و برخى سمنان را نیز جزو این ناحیه دانستهاند» (۲).
در دائره المعارف فارسى دکتر مصاحب در باره قومس چنین مىخوانیم: «ایالت کوچک قدیمى واقع میان کوههاى البرز در شمال و کویر مرکزى در جنوب که شاهراه رى به خراسان تا حدود نیشابور از آن مىگذشت، و شهرهاى عمدهاش کنار همین شاهراه بود. مرکز آن دامغان کنونى بود، و جغرافیانویسان عربى زبان دامغان را نیز به نام قومس یاد کردهاند. خوار، سمنان، دامغان، و بسطان و متعلقات آنها (از جمله خرقان بسطام) در جزو همین ایالت قومس بوده است که اکنون قسمتى از آنها جزء استان مرکزى و قسمتى جزء فرماندارى کل سمنان است» (۳).
بنا به تعریف این نویسندگان قومس در گذشته یک ناحیه و یا ایالت بوده است اما هیچ یک از این نویسندگان معین نمىکنند که این گذشته در چه زمانى بوده است. محمد دبیر سیاقى مصحح سفرنامه ناصرخسرو نیز در توضیحات خود براین کتاب در توضیح قومس، که در این جا باید به طور مشخص در مورد قومسى باشد که ناصرخسرو از آن دیدار کرده است، همان توضیح دکتر معین را مى آورد(۴).
براى کسى که به خواهد مکان جفرافیائى دقیق قومس را بداند و به آن شهر برود نه توضیح کتاب معجم البلدان که درحدود ۸۰۰ سال پیش از این نوشته شده است و نه توصیف پنج نویسنده دیگر که در طى پنجاه سال گذشته نوشته شدهاند راهنماى مفیدى است.
قومس در فهرست شهرهائى بود که من در طى مسیر سفر ناصرخسرو به حج مىباید از آن مىگذشتم و مشکل من هم با خواندن این منابع حل نشد. تا این که روزى که براى بار چندمین بار سفرنامه را مرور مىکردم به این جمله ناصرخسرو رسیدم: «دوم ذىالقعده از نیشابور بیرون رفتم در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود. به راه کوان به قومس رسیدیم و زیارت تربت شیخ بایزید بسطامى بکردم، قدس الله روحه» (۵). این جمله کلید مهمى بود که در دفعات پیشین به آن توجه نکرده بودم. با خواندن این جمله شاد گشتم زیرا ناصرخسرو مقبره بایزید را در قومس مىداند. اکنون نیمى از مشکل حل شده بود. نیم دیگر مشکل پیداکردن مقبره بایزید بود، زیرا مطمئن نبودم که قبر بایزید بسطامى (متولد ۲۶۱ هجرى قمرى) در بسطام باشد. زیرا نه هرکسى که به شهرى منتسب باشد در همان شهر از دنیا رفته است. چنان که مقبره خاقانی شروانی و یا مولوی بلخی در شروان و یا بلخ نیست. بزودى دریافتم که آرامگاه بایزید در خود بسطام است و بدینسان مسئله حل شد. قومس همان بسطام امروزى است. در زمان ناصر خسرو هم به همین شهر و احتمالا شاهرود گفته مىشده است و برخلاف گفته مولفین فوق سمنان، دامغان، و رى را در برنمىگرفته است. زیرا ناصرخسرو در سفرنامه مىنویسد که پس از آن جا به دامغان و سمنان و رى مىرود. معلوم است که این سه شهر در زمان او به طور مشخص نام، جاى، و موقعیت جغرافیائى مشخص و جداگانهاى داشتهاند.